من زندگى رو خوب ميفهمم و آدماشو بهتر، تجربه ى خيلى چيزا رو نداشتم اما همون خيلى چيزا رو خيلى خوب لمس مى كنم و مى فهمم... خوب مى فهمم يه مرد محبوس چقد زمان مى بره تا به اولين شب آرامش برسه ...خوب مى فهمم يه تولد ديگه رو مونا خوب مى فهمم يه دختر و از يه قبيله ديگه رو سارا ... مى فهمم اسارت توى هواى جسم يه راه بلند تا آزاديش يه آدمه جون سختو ميخواد و يه زندگى شگفت انگيز....ميدونم درد داره وقتى همه چى تموم باشى ولى زندونيه جسمت ... وقتى مجبور باشى پنهون باشى پشت تمام آرزوهات اينم مى فهمم ... همه ى اينا لمس كردم از نوشته هاتون... از نوشته هاتون تصورتون كردم و فهميدمتون ... زندگى كنار شما فرق داره اينا رو از روى اغراق يا احساس نمى گم نه به هيچ وجه،اما واقعا فرق داره پايدارى عشق و آرزو كنار شما طور ديگه اى معنا داره ... دورگه بودن و طلايى بودنتون.... من نمى تونم هرگز همدردتون باشم كه بودنم دروغه محضه همدردتون آراد نازنينه ولى مى تونم يه تسكين هرچند كوچيك ولى واقعى براى زخماتون باشم... مى فهمم اون لحظه هايى رو كه آراد از دلتنگى و نگرانياش مى نويسه تمام مشكلاته بينمون حتى زياد برام با وجودش شيرينه من دوسش دارم چون چيزى تو وجودش هست كه باعث شده با بقيه فرق داشته باشه چون جواب تمام علامت سوالاى دلمه من به بودنش به خوب بودنش ايمان دارمو افتخار مى كنم ... البته بايد بگم شايد نتونه خوب بنويسه امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااخيلى فراتر از نوشته هاو حرفاشه از اون آدماس كه هر روز بايد بهش گفت چه خوب شد كه به دنيا اومدى چه خوبتر كه دنياى من شدى....